آقامحمدهادیآقامحمدهادی11 سالگیت مبارک
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

تولد پنج سالگییی گل پسرم

خدایا شکرت پسرم ۵ساله شد اصلا باورم‌ نمیشه پنج سال کنارماهستی چقققدر زود گذشت مث برق ازیه طرف خوشحالم که بزرگ شدنتو میبینم از طرفی ناراحتم که چقققدر این دوران قشنگ زود داره میگذره ودیگه بازگشتی نداره. قربونت برم عزیز دل مامان الهی شکرکه صحیح وسالم درکنارماهستی. برای تولدت بخاطر فوت خاله جشن نگرفتیم ولی خودم یه کیک کوچیک برات درست کردم باژله و.... انشاالله همیشه صحیح وسالم باشی انشاالله تولد ۱۲۰سالگیت عزیزدل مامان.   ...
10 ارديبهشت 1397

یه خبر خیییلی بد

مامانی دوتاخاله داره که توهم به اونا میگی خاله به اضافه چهارتا خاله های خودت. روز عیدکه رفتیم خونه خاله مامانی حال خاله اصلا خوب نبود روی تخت دراز کشیده بودن اصلا نتونستیم باهاشون صحبت کنیم بچه هاشون بودن یکم نشستیم واومدیم تا چندروز بعدش حالشون بدترشد وراهی بیمارستان شدن ماهم یکروز به عیادت رفتیم ولی بازم حالشون خوب نبود که بشناسن یا بتونن صحبت کنن. خلاصه روز ۲۷فروردین بودکه باخبرشدیم خاله فوت شدن خیلی روز بدی بود بعدازشنیدن خبربه شدت سرم دردگرفت چون توبیمارستان تفت بودن أوردنشون و...طول میکشیدمراسم تشییع را برای فرداش گذاشتن فرداش رفتیم برای تشییع خیلی بدبود خدانصیب هیچکس نکنه خلاصه تشییع کردن واومدیم سه روزهم مراسم بود. مامان ...
10 ارديبهشت 1397

نوروز۹۷

بعداز پایان زمستون بالاخره بهارهم از راه رسیدوآغاز سالی دیگر. تحویل سال شب ساعت ۷و۴۵دقیقه بود که ماتوی خونه پای تلویزیون بودیم وسه تایی کنارهم سال نورو تحویل کردیم با خوندن دعا وقرآن و.... دعا کردیم همیشه کنارهم باشیم وسال خوبی برای همه باشه. فرداش یعنی روز عید مصادف بود باشهادت امام هادی ماهم بخاطر حرمت این امام عزیز به عید دیدنی نرفتیم ودیدنی هارو به روز بعدش موکول کردیم یعنی ۲فروردین برای دیدنی به خونه دوتابابابزرگها ومامانبزرگ مامانی وبابابزرک مامانی رفتیم بقیه رو هم تو رفت وآمدها دیدیم خلاصه سال خوبی بود  انشااللع برای همه خوب  شروع شده باشه و سال خوبی درپیش رو داشته باشن.   ...
10 ارديبهشت 1397

یه خبر خووووووب

یه چندوقتی بود خیلی احساس تنهایی میکردم چون توکه‌مشغول مهدونقاشی و....بودی وقتی هم که بابا بود همراه بابا میرفتی بیرون منم احساس میکردم خیلی تنهام والبته توهم انگاریه همبازی میخواستی تااز تنهایی دربیای. تصمیم گرفتیم بریم توفکر نی نی که خداروشکر ماه پیش فهمیدم که باردار هستم وقتی به بابات گفتم باورش نشد چون خیلی خوشحال شد ورفتیم آزمایش تامطمین شدیم البته اولش به تونگفتیم چون میدونستم مرتب میپرسی کی میاد وبی قراری میکنی گفتیم یکم بگذره بعد بگیم بهتره. بعداز یکی دوماه که بهت گفتیم اولین حرفی که زدی گفتی باید دختر باشه ها منم گفتم دست خداست سالم که باشه بهترین هدیه ست حالا دختر یا پسر. سه ماه اول یکم‌ویار داشتم سردیم میکرد وهمیشه فشارم میافتا...
9 ارديبهشت 1397

یلدای۹۶

  بازم اول زمستون وشب یلداشد من شب یلدا وکنار خانواده بودن روخیلی دوست دارم. شب یلدا مابه خونه دوتا پدربزرگهات میریم من دوتاظرف ژله درست کرده بودم اپل یکی روبردیم خونه پدربزرگ سیداحمد کنارهم خوردیم وخیلی هم دوست داشتن بعدشم رفتیم خونه پدربزرگ امیرکه قراربود همه اونجا جمع بشیم خاله فاطمه دوتاکیک پخته بودمنم ژله درست کرده بودم  باهندونه وآجیل و....که مامان بزرگ داشت یه سفره خوشرنگ‌ وبزرگ پهن کردیم وتامیتونستیم از خوراکی ها خوردیم وخوش گذروندیم. اون شب بهمون خیلی خوش گذشت چون کنارخانواده گفتیم وخندیدیم وخوردیم البته اصلش پدرومادر بودن که خدا سایه شونو ازسرمون کم نکنه. عکسهاشو هم در ادامه میزارم &n...
9 ارديبهشت 1397

سالگرد یکی شدنمون

بعداز پایان محرم توتاریخ ۹آذر سالگرد ازدواجمون بود. خدایا‌اصلا باورم‌نمیشه  ۸سال از عروسیمون گذشته. ثمره اش هم یه پسر نازوخوشگل هست. خداروشکر تواین ۸سال بهترین لحظات رو کنار همسرو پسرم داشتم خدایا ازت میخوام مواظب هردوشون باشی و  برام حفظشون کنی آمییین. روز سالگرد ازدواجمون من یه کیک پختم وسه نفری یه جشن کوچیک گرفتیم. خدایا این دلخوشی های کوچیک رو ازمانگیر.الهییییی آمییین   ...
9 ارديبهشت 1397

سفر کربلا

سلام.پسرم خیلی وقته وبلاگتو به روز نکردم امروز اومدم درمورد وقایع گذشته وحال بنویسم تاجایی برات نوشتم که محرم بود بعدش اربعین بابات با دوستاش پیاده رفت کربلا چون تو کوچیک بودی رفتن مادوتاسخت بود پس بابایی قسمتش شد تنها بادوستاش رفتن البته بابات دفعه سومی بود که پیاده میرفت کربلا خوشا به سعادتش. من وتوهم وقتی بابا رفت خونه بودیم صبها تومیرفتی مهد منم خونه روتروتمیزوجمع وجور میکردم تابرای اومدن بابات آماده باشه خداروشکرشمازیاد دلتنگی نکردی الارقم اینکه همیشه همراه بابات بودی خداروشکربعداز ده روز بابات صحیح وسالم همراه دوستاش برگشت به خونه توذوق وشوق زیادی داشتی وتا باباتو دیدی دستشو گرفتی وتاخونه همراهش اومدی با نبود پدرت خیلی بهمون...
9 ارديبهشت 1397
1